کشته شدن شیخ محمد لاوری بدست سرهنگ پالار بستکی
داستان عصیانگری مردی که در حوالی بستک با دولت مرکزی در افتاد و سرانجام در سال ۱۳۲۴ شمسی کشته شد
سروان پالار که بعدها سرهنگ شد برخلاف شیخ محمد زودباور، مرد زیرکی بود وکارهایش را روی حساب انجام میداد. پالار جرئت مقابله با شیخ محمد لاوری را نداشت، این بود که از در دوستی ظاهری در آمد واز پی حیلهای بود وبحکم نظامی گری اش هیچ وقت فکر کشتن شیخ محمد از سر خود دور نکرد.
خان وجود شیخ لاور را ترجیح داد وتصمیم گرفت اورا در جریان بگذارد واز نقشه پالار آگاه سازد. شیخ محمد جای ثابتی نداشت ودسترسی به او برای پیکهای خان بسیار دشوار بود، از اینرو خان نامهای به (فاطمه گل) کدخدای بست قلات که خاله شیخ محمد هم بود نوشت تا در اسرع وقت به او برسد، غروب همان روز در زنگارد نامه بدست شیخ محمد رسید، اما چون فهمید که نامه ازطرف خان است، آن را سربسته بدرون آتش انداخت.
پالار بایک نقشه از پیش طراحی شده یک سال بعد برای دستگیری شیخ محمد به روستای ایلود میرود. همان شب سید کنچی پیامی برایش فرستاد که با او کار مهمی دارد وباید هرچه زودتر شیخ را ببیند ، شیخ محمد شبانه به سوی کنچی حرکت کرد. پس از صرف صبحانه سید کنچی به شیخ محمد هشدار داد که مبادا دعوت پالار را بپذیرد.. سید کنچی انسان بس زاهد، پاکیزه سرشت، صبور، مهربان، باگذشت وبی نهایت باتقوی بودقاسم ارژنگ وشیخ صالح دوسه بار مُضطربانه همدیگر را نگاه کردند، وگفت زبانم لال این مهمانی بوی خون میدهد، بهتره منصرف بشیم سردار. وگفت آخه این چکاری است که آدم باپای خودش بدام برود
شیخ صالح گفت غرور چشمانت را گرفتهاست برادر، هیچوقت حرف کسی را گوش نمی کنید، آخر هم این غرور لعنتی بلای جانت میشود، از این گذشته تو به تیربندت مینازید. شیخ لاور با شنیدن این حرف تیربندش را که از پدر بزرگش به ارث برده بود باز کرد و دور انداخت. هرچند که معتقد بود باداشتن آن، تیری به او نمیخورد، حتی دیگران هم این اعتقاد را داشتند. اشکال بزرگی که شیخ محمد داشت غرور بود، او از زور بازویش استفاده میکرد نه از مغزش. اما عداوت شیخ محمد بانظامیان بدوران کودکی وی بر میگردد، دورانی که او مکتب میرفت، امنیهها مکتب دار پیر را که پرده از اعمال نهفته آنان کنار میزد آنقدر زدند تاجان داد.شیخ لاور وهمراهان ابتدا بخانه عبدالرحیم محمد صالح کدخدای ایلود رفتند. پالار درخانه شیخ عبدالله راستی یکی از ریش سفیدان ده اجتماع کرده بود. پالار شخصی بی سلاحی را نزد شیخ لاور میفرستد که پالار در فلان خانهاست، مهمان آنجاست، شما هم بیایید، عجب آن بود که شیخ لاور فریب دوستی پالار را خورد وباپای خودش به سوی مرگ رفت. خودش همراء با دونفر دیگر که یکی برادرش شیخ صالح بود به آنجا میروند. بمحض و رود آنان به بالا خانه، پالار که سردوشی اش سروان تمام نشان میداد برخاست، اورا بوسید وبعد از احوالپرسی راهنمائی کرد، در حالیکه پُشتی برای شیخ محمد میگذاشت گفت: به به خوش آمدید سالار مردان. شیخ محمد گفت خیلی چرب زبونی پالدمی، ولی حرفت بدلم نمینشیند مثل اینکه ذاتاً از شما بدم میآید پالار سینی خر بزه را نزدیک کشید و گفت دستور آمده اگر باما باشی تورا رئیس کل منطقه میکنم وحکم تام میدهم. شیخ لاور ساعتی بعد با پالار خدا حافظی کرده، شیخ محمد جلو و شیخ صالح پشت سر خارج شدند. پالار آنشب در حدود بیست نفر افراد مسلح را در آن خانه مخفی کرده بود، وده نفر نیز پشت بام دراز کشیده بودند تا هنگام و رود یا خروج اورا به تیر ببندند. چون به آخرین پلهها که میرسد پالار بادستانی لرزان ودلی مردد گلولهای شلیک کرد وشانه شیخ محمد را سوراخ نمود. شیخ محمد تکانی خورد و ازرفتن باز مانداو أرام به عقب چرخید، تفنگش را سر دست گرفت وگفت: پالدمی نامرد. ترس و وحشت پالار را سرجای خود میخکوب کرده بود، به طوری که نه توان گریختن داشت ونه هم شلیک مجدد، مانند برق گرفتهها شده بود، یک فشار انگشت شیخ محمد میرفت که اورا تبدیل به جسدی کند، فریاد زد بزنید، بزنید، قبل از اینکه شیخ محمد ماشه را بچکاند سربازانی که در بالاخانههای دیگر از قبل سنگر گرفته بودند شیخ محمد را تیر باران کردند. علی رغم خوردن سی وچهار پنج تیر، شیخ محمد نعره کشان بر در ودیوار بالاخانههای جهنمی تیر اندازی کرد و چند نفر را زخمی نمود. شیخ محمد که دیگر نه تیری در تفنگ داشت ونه هم خونی در بدن، بدور خود چرخید واز پلهها پائین افتاد وخاموش شد. صدای همه تفنگها باهم در منطقه شنیده میشود، اهالی ده میگویند گویی یک بمب بزرگ درآن شب منفجر شد. پالار در را از بیرون بسته بود واطراف خانه نیز افراد مسلح قرار داده بود. شیخ محمد به زحمت خودرا به درون پیشدالون رسانید. ، شیخ صالح از پلهها پائین پرید وبسوی دالان شتافت تا فرار کند ولی دید درب را از بیرون قفل کرده بودند، در گوشه دالان پنهان شد.
صبح که هوا روشن شد، هفت تیر شیخ محمد در زیر پلهها مشاهده گردید، احتمالاً هفت تیر را بیرون آورده تا شلیک کند اما توان نداشتهاست. از پیش دالون پای شیخ محمد پیدا بود، پالار دستور داد دو تیر به آن پا شلیک شود، زدند معلوم شد که مردهاست.. بیست وهفت تیر (به قول دیگر چهل تیر) به بدن او اصابت کرده بود. یکی از یارانش در گوشهای از دیوار نشسته بود در همانجا به قتل رساندند. درخانه کدخدا نیز همزمان با شنیدن صدای تیر اندازی یک نفر زخمی وبقیه یاران شیخ دستگیر کردند.
در زندگی شمد لاوری نکات مبهمی نیز وجود دارد که بعضی از عامیان آن را عنوان کردند ، اگر کارهای نادرست او هم صحت داشته باشد، میتوان گفت گویی دو روح دریک بدن داشته ، یکی فرشته که ناجی تاراج یاغیان است ، ودیگری دیوی با اعمال بد وتجاوز به حیثیت دیگران. کارهای نادرست او یا به خاطر اختلال حواس وروانی بودنش بودهاست ویا شایعهای بوده از طرف سرهنگ پالار و دار دسه اش برای آنکه مردم به نظام حاکم وسرهنگ بد بین نشوند واعمال خلاف را انجام ندهند.
به اعتقاد دوستداران وی ،برخی از
پژوهشگران پس از ده سال بررسی چنین بیان کردهاند: درطول بحث و پژوهش وبررسی وتقصی حقائق وگفتگو بامردم مخصوصاً پیرمردها وپیرزنها و ریش سفیدان وبازماندگان کدخداهای سابق و فرزندان مالکان ومالداران واصحاب نفوذ در آن زمان، وهمچنین عامه مردم روستاهایی که شَمّد لاوَری بیشتر ایام عمرش درآنها گذراندهاست. چنین نتیجه گرفته میشود:
تمام مردم عامه روستاهایی منطقه که با آنها مصاحبه شدهاست بلا استثناء شمد لاوری شخصی خَیر وضد ظلم و سِتَم وحامی فقراء و بی نوایان شناختهاند.
با این حال تحلیل چندانی از این عصیانگری توسط سایت های تاریخی کشوری و پژوهشگران دیده نمی شود و معلوم نیست چرا به این موضوع بها داده نشده است اما باید در نظر گرفت که این عصیان زمانی پایان یافت که ایران درگیر اشغال متفقین ، فعالیت تجزیه طلبان حزب دموکرات کردستان و حزب توده در غرب کشور بود امری که اصلا به مزاج ایرانیان نمی سازد و با هر نگرش با قیام مسلحانه و تجزیه طلبی و ... مخالفند ضمن اینکه جد وی شیخ مدنی هم در دوران نادرشاه وقتی محمدخان بلوچ عصیانگر به لار و غرب هرمزگان پناه آورد با وی همراهی نشان داد و موجب شد تا قشون ایران بشدت این قیام و عصیانگری را در جنوب ایران منکوب کند .
+ نوشته شده در سه شنبه هفتم شهریور ۱۴۰۲ ساعت 4:14 توسط کاظم گلخنی |
خارخاسک ...
ما را در سایت خارخاسک دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1khar-khasak8 بازدید : 62 تاريخ : شنبه 11 شهريور 1402 ساعت: 13:17